عروس دهه شصت

ساخت وبلاگ
سلام..سلام اگه بدونید دیروز چه بر من گذشت دلتون به حالم میسوزه..شاید هم خندتون بگیره از هوچی گری من..من خیلی صبورم.ولی اگه بیوفتم تو مود هوجی بازی دیگه کم نمیذارم. روز پنجشنبه همسرم زیاد راه میرفت ومیگفت بس که خوابیدم پام درد میکنه.چون دکتر هم منعی نکرده بود منم اهمیت ندادم...جمعه عصر دیدم پاش تغییر رنگ داده وورم کرده...خیلی نگران شدم.وبه دکتر زنگ زدم وبرنداشت..خواستم ببرمش اورژانس راضی نشد وگغت همون شنبه (18آذر)که میریم بخیه ها را برداره نشونش میدیم.....شنبه  بعداز گذاشن پست قبل شال وکلاه کردیم ودوتایی رفتیم مطب دکتر .دستیار دکتر همین که وضعمون را دید هراسان شد وبعد دکتر اومد واونم ناراحت شد ونوشت برای سونوگرافی وتاکید کردکه زیاد تکونش ندیم...رفتیم نزدیکترین سونوگرافی که دکتر آدرس داده بود....اولش میخواس پذیرش نکنه..گفتم خانم انصافت کجاس من که نمیتونم مریض اورژانسی را دور شهر بگردونم وبغضم گرفت.. خدا راشکر همکار دیگرش اومد وزود پذیرش کرد وگرنه نمیدونم چی میشد دکتر گفته بود که به احتمال زیاد آمبولی کرده وبستری خواهد شد...یه لحظه احساس کردم که توانم داره تموم میشه....حاجی منتظر سونو گرافی بود..من اومدم بیرون و یک به یک زنگ زدم به بچه ها وخواهرم وبا با صدای بلند گریه میکردم ..بهشون گفتم که من دیگه کم میارم وحالم خوب نیست.....در اون حالت اورِِژانسی داداشم و همسر سحر خودشونو رسوندن وتا عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 220 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 14:00

تو این مدت که حاجی با دوتا سوند بود مراقبت زیادی میخواست واز طرفی فکرش پیش کارهای اداریش بود واز من میخواس گاهی برم وتو بعضی ادارجات سفارشهاش را انجام بدم.هر وقت برای کار خودش میرفتم بیرون تحمل میکرد وصداش در نمیومد.ولی مواقع دیگه دوست نداشت از کنارش دور بشم .خلاصه شش دی شلنگی که تو پهلوش بود در آوردن وکلی راحت شد.یک هفته قبلش هم سوند را در آورده بودن.باآسوده شدن خیالم منم دیگه دارم به خودم میرسم.اول از همه از همون دکتر حاجی خواستم کلیه هام ر ا چک کنه ..اونم آزمایش نوشته بود ودیروز با حاجی دوتایی رفتیم مطب دکتر.شوهر من هر جا برسه یه آشنا پیدا میکنه .اینجا هم طبق معمول به محض ورودبا یکی سلام وعلیک گرمی کرد.من اینجور مواقع به یک سلام خشک ورسمی بسنده میکنم......حتی به قیافه طرف هم دقت نمیکنم...با کمی فاصله از اون آقا دو تا صندلی خالی بود....ما دوتا هم نشستیم اونجا..حاجی و اون آقا شروع به صحبت کردن ومنم با گوشی ور میرفتم...بعداز حدود ده دیقه یهو به فکرم رسید این دوتا سختشونه که از این فاصله با هم حرف بزنن.....یهوبلند شدم وبا احترام گفتم شما بفرمایید پیش حاجی ..اونم تعارف کرد که نه شما بفرمایید من الان نوبتم میرسه..ولی من دیگه بلند شده بودم...اونم به احترام من قبول کرد..یه لحظه چشمم افتاد به صورتش..گفت زرین خانم منو نشناختی؟..منم عوض اینکه بگم نه شما؟...گفتم آقا اسماییل هستید؟..ودیگه زب عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 176 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 14:00

وقتی بچه بودم بعضی عوضیا ازم میپرسیدن مادرتو بیشتر دوست داری یا پدرتو..میموندم چی بگم..یا خواهرتو بیشترر دوست داری یابرادرتو .خوب حالا معلومه نوع واندازه دوست داشتنها فرق میکنه ..ولی آخه به شما چه!!میخوای بدونی که چی بشه؟ فکر میکردم بزرگتر که شدم ،این مدل سوالات تموم خواهدشد..ولی تموم نشد که هیچ بیش عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 203 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:45

سلام دوستان عزیز . بازم بعداز یک تاخیر طولانی اومد بگم که زنده هستم .نگران نباشید.ولی بسیار پریشان ومضطرب وداغون.به قول بچه ها فقط استرس این مدلی مونده که این مرد به من نده..شرکت در انتخابات کار سختی هست ،مخصوصا برای ما که بسیار نا وارد بودیم.واقعا آدمو فرسوده میکنه .بسیار هم هزینه بر هست.مایی که می عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 211 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:45