چند وقت پیش خونه دخترا بودم.از حاجی خواستم بیاد دنبالم .گفت خستم به دامادها بگو بیارن.منم روم نشد چون ساعت ترافیک بود .گفتم پس شبو میخوابم همینجا.
برای اولین بار خواسته بود برای خودش تخم مرغ آبپز کنه.یادش رفته بود وآب کتری اینقدر جوشیده بود وتموم شده بود وآخر تخم مرغا ترکیده بودن .من که برگشتم از دیدن تخم مرغی منفجر شده،کلی خندیدم.
وحالا همین ماجرا سر خودم اومد.گفتم دوتا تخم مرغ آب پز کنم وبذارم دم دست تا صبح منو بیدار نکنه وچند دقیقه پیش با صدای انفجار مواجه شدم
عروس دهه شصت...برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 51