تنور درمانی

ساخت وبلاگ

تو خونه روستا ما یک اتاقی داریم که توش یک تنور سنتی داره ولی مایی که قلقش را نمیدونیم هیچوقت استفاده نکردیم .هفته گذشته دوست خواهرم من وخواهرم را به باغشون دعوت کرده بود برای تنور درمانی .راستش از اینکه از صبح حاجی را تنها بگذارم وبرم پی خوشگذرونی برام سخت بود .چون میدونستم اذیت خواهد کردو ممکنه لحظه حرکت برنامه ای بچینه نذاره برم واگه رفتم تا عصر هزار بار ز میزنه .ولی نقشه ای چیدم ، از دختر سومی خواستم تا از شب قبلش بیاد خونمون وبه غذا وچای وخرده فرمایشات باباش برسه صبح زود بیدار شدم وصبحونه حاجی را دادم واز شانس من زود خونرو ترک کرد وکمی بعد خواهرم اومد دنبالم.

ظهر حاجی اومده بود وسراغ منو گرفته بود ودخترم گفته بود یک برنامه یهویی پیش اومد ورفتن باغ فلانی.

معلومه که باور نکرده بود ومیگفت تو صبحها با هزار زحمت بیدار میشی،من باید شک میکردم که چرا امروز زود بیدار شدی.

اینم بگم من از شب قبلش سر گیجه داشتم .ولی به اونم اهمیتی ندادم ورفتیم.

اولش بساط صبحانه چیده شد توسط خانم میزبان یعنی فریبا خانم . نیمرو با روغن محلی ونون تازه که سر راه گرفتیم .بعدش ما با یک خانم دیگه که همسایه صاحبخونه بود وهمکلاسی قدیم خواهرم،نشستیم ومشغول صحبت شدیم .

فریبا خانم بساط خمیر را آورد وخمیر درست کرد وگذاشت گوشه ای استراحت کنه .بعد رفت سر تنور وروشنش کرد.منم با دقت نگاه میکردم تا یاد بگیرم.

البته نه برای نون پختن که اصلا کار من نبود .

بلکه برای خواص درمانیش.

تنور که خوب گرم شد وقت پختن نان بود .تا ظهر کلی نون سنتی آماده شده بود .فبل از ناهار کمی خوردیم عطر عجیبی داشت نونهاشون.

برای ناهار هم قورمه سبزی درست کرده که جای همگی خالی ..بعداز خوردن ناهار وکمی استراحت باز رفتیم سر تنور که حالا کمی خنک شده ونشستیم دورش وپاهامونو گرفتیم به گرمای تنور..

حالا اینجا یک اعترافی بکنم پیش صابخونه به به وچهچه کردم ولی برای من دلچسب نبود .اولا پاهام میسوخت .من زیاد تحمل گرما ندارم وهمش مجبور بودم این پا اون پا کنم.در ثانی اتاق تنور وسیله گرمایش دیگه نداشت وسرد بود واختلاف دمای پاها وسرم باعث میشد من حس کنم مغزم داره منجمد میشه ستون فقراتم تیر میکشید.ولی به روی خودم نیاوردم .

البته فقط من اونجوری بودم وبا توجه به سر گیجه شب قبلش فکر کنم سرماخوردگی یا ویروسی چیزی داشتم وتا چند روز بدحال بودم.ولی از اینکه رفتم ودیدم پشیمان نشدم وخاطره قشنگی بود..خونشون هم شبیه این خونه های بومگردی خیلی باسلیقه چیده بود وآرزو میکردم که کاش منم همچین ذوقی داشتم وخون باغمونرا صفایی میدادم .نه اینکه چندتا وسیله اضافی از خونه بردم گذاشتم اونجا .

همین روزا با خواهرم میریم ولا اقل تنور را راه میندازیم وخبرشو بهتون میدم. انشالله سبب و وسیله سلامتی ودرمان پادرد هردومون بشه.

برای همتون سلامتی آرزو میکنم .

اگه مطلبی در باره تنور درمانی میدونید برام بگید.

راستی یه بار ازتون خواسته بودم برای مشکلی در خانواده برام دعا کنید.به لطف خدا ودعای خیر شما عزیزان انشالله گشایشی درراه هست.

خدایا به عظمتت قسم مشکلات دوستانم را هم آسان بگردان ورفعش کن.آمیین

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 13 اسفند 1402 ساعت: 15:25