سرگذشت افسون

ساخت وبلاگ
..امشب دنبال نوسته ای بودم که بر خوردم به این خاطره که دو سال پیش نوشتم ومنتشر نکردم..شاید هم منتشر  کردم  ..یادم نیست. در هر حال بدون دستکاری به اشتراک میدارم..چون چشمم یاری نمیده پست جدید تایپ کنم

 

خاطره ای از فامیل شوهرم دارم که خیلی وقته میخوام بگم ولی از یادآوریش هم دلم به درد میاد ومنصرف میشدم..البته مربوط به خودم نیست ولی میخوام بدونید من در بین چه کسانی زندگی کردم..

همیشه به اونایی که منو سرزنش میکنن که چرا اینقدر صبوری میکردی میگم اگه صبر نمیکردم یا باید طلاق میگرفتم.یا مثل افسون میشدم...

 

این برادرای ناتنی شوهرم که یکیش هم با ما دعوا داره از بچگی نه درس درست وحسابی خوندن..نه حرفه ای یاد گرفتن ...واز اونایی بودن که میخواستن یک شبه پولدار بشن..البته دزد وقاچاقچی نیستن..ولی راه درست هم نمیرن ...مثل همین کاری که با ما کردن...حالا این خوبشونه ...دومی رو دیگه خودشون  علنا میگن خلافکاره ..البته خلاف قانونی ...نمیتونم توضیح بدم چون در جریان کاراش  نیسنم...با اینکه تا راهنمایی درس خوندن همش در حال مسافرت به کشورهای خارجی هستن..دوبی..چین..روسیه ترکیه..حتی فرانسه هم رفته..البته مثلا برای دادوستد....باور کنید این آدم  زبان مادری رو حرف میزنه ما بزور متوجه میشیم اونوقت مادرش ادعا داشت که چندین زبان بلده....یعنی اگه بخوام از خاطرات این حمید  بنویسم از خنده غش میکنید....از درس خوندنش که میسپردن دست من باهاش کار کنم از سربازیش از یاد گرفتن رانندگیش..البته بهره هوشیش پایین نبود ...پدرومادره گیجش کرده بودن از بس بد رفتاری کرده بودن وکتکش زده بودن وکار کشیده بودن ازش....حالا بگذریم فقط خواستم بشناسیدش..شاید بعدا محض خنده خاطراتی ازش گفتم ولی الان میخوام ماجرای ازدواج حمید را براتون بگم....

تقریباداواخر دهه هفتاد بود..مدت زیادی بود که کسی از حمید خبری نداشت..حتی وقتی برادر جوانش از دنیا رفت اون نبود .هیچکس نه دلش برش تنگ میشد ونه نگرانش بودن ......بعد مدتها اومد وگفت که در یکی از کشورهای همسایه بوده..... ظاهر امر نشون میداد که پول وپله ای به دست آورده..هیچکس تو خانوادشون بهش رو نمیداد چون بشدت خسیس هست ومثل همسر من و وحید(برادر تنی شوهرم) براشون پول خرج نمیکرد..

یه  روز این حمید پیش من اومد واز من خواست ک دختری براش پیدا کنم.گفتم خوب به خواهرات ومادرت بگو ..گفت اونا میگن خودت پیدا کن.منم میسپرم به تو . اولش قبول نمیکردم ولی وقتی اطمینان داد که مادرش حرفی نداره وراضیه قبول کردم ..شرطش هم فقط زیبایی  ونجابت بود وظاهرا به مادیات اهمییت نمیداد . از طرز فکرش خوشم اومدو دختری را که در آرایشگاه نزدیک خونمون کار میکرد بهش معرفی کردم...دختره گفت ما خونه دست وحسابی نداریم..میخوام اول با خودش حرف بزنم واگه براش مهم نبود با خانوادش بیان خونمون....

قرار شد خونه همون آرایشگر همدیگرو ببینن.دوجلسه با هم حرف زدن .پرسیدم چطور بود پسندیدی؟گفت به المیرا ی خودمون که نمیرسه ولی خوب بود ....انگار آب یخ ریختن روسرم ...گفتم اگه کس دیگه ای را دوست داشتی چرا اومدی خواستگاری؟قسم خورد ک نه ..یک دختر آذربایجانی بود که از من ازش خوشم اومده بود!! .ولی حاضر نشد بیاد ایران.همین.

خلاصه من کمی ترسیدم .ولی اون اطمینان داد که از مریم خوشش اومده..فکر میکنم راست میگفت.مادر شوهرم هم در جریان بود .ولی از اونجا که این پسرشون را به هیچ گرفته بودن ،باور نمیکردن کسی بهش دختر بده.وقتی فهمید کار داره جور میشه..خودش را انداخت جلو ورفت تو آرایشگاه دختره را دید..بدش نیومد..

بعد قرار گذاشتیم بریم خونشون.با گل وشیرینی رفتیم..من ومادر شوهر وخواهرشوهر م (ریتا)وحمید..والا خونشون بد هم نبود.در محله متوسط شهر ویه خونه نسبتا بزرگ..ولی از قرار پدر دختر بد بیاری آورده بود وتقریبا در حالت نیمه تمام اومده بودن ونشسته بودن...مثلا دیوارها سفید کاری نشده بود وکابینت وکمد واینا نداشت.وسایل خونه هم در حد ساده بود .ولی بسیار مودب وخوش بر خورد وبا کلاس بودن ..من وریتا وحمید همه سعیمون این بود که رفتار مون طوری نباشه که باعث ناراحتی این خانواده بشیم ..ولی امان از دست ملکه !!همش با تحقیر به درودیوار نگاه میکرد وسعی میکرد که نشون بده ناراضی هست..طوری که مریم بلافاصله به صاحب کارش گفته بود که فکر نکنم مادرش راضی بشه..خلاصه بد جور دل دختر رو شکوندن ومن تا مدتها نمیتونستم برم پیششون.ملکه خانم که کلا از پسرش نا امید بود ،وقتی دید دختر به این خوشگلی را مبدن به پسرش ،خودش آستین بالا زد ...وحتما با خودش چرا زرین برای پسرم دختر پیدا کنه ،که بعدا هم دست به یکی بشن علیه من..

خلاصه زیاد طول نکشید که مارا برای عقد دعوت کردن..البته از اونجایی که کافر همه را به کیش خود پندارد ،در عقد همه بچه هاشون منو درست روز عقد دعوت میکنن..مثلا فکر میکنن من از اونایی هستم که برم وبه هم بزنم وبدشون را بگم....

عروس خانم اسمش افسون بود و از نظر قیافه متوسط بود .نه خیلی خوشگل ونه زشت..قد بلند ولاغر اندام بود ..پدرش بازاری بود ومادرش معلم ...وتک دختر بود ویک برادر داشت.و خونه وزندگی خوبی داشتن...خلاصه بد نبود.. ملکه چنان افاده ای هم به من میومد  که نگو  و با نیش وکنایه میگفت که ببین چه دختری گرفتم و....

برای منم که مهم نبود .فقط ناراحت بودم دل مریم این وسط شکست ،که اونم خودش بهم زنگ زد که چرا نمیایی آرایشگاه..تو که قصد خیر داشتی..حتی میگفت من زیاد از پسره خوشم نیومده بود. وحالا هم خوشحالم که نشد ولی بخاطر شرایط بابام قبول کردم.گویا حمید بهش گفته بود که جهاز هم نمیخواد بیاری..

روز عقد مادر شوهرم خیلی سر کیف بود .ولی برخلاف انتظار من بعدا زیاد  تعریفشو  نمیکرد.آخه سر دوتا جاری قبلی اینقدر از حسنات جاریها میگفت که حالم به هم میخورد..کاملا معلوم بود که یه جای کار میلنگه.ولی از اونجایی که همه جیز را از من پنهان میکردن ومنم اهل کنجکاوی نبودم ،تا مدتها بی اطلاع بودم وزمانی ماجرا رافهمیدم که کارشون به دادگاه کشیده شده بود.

گویا مادر دختره از اونایی بوده که فکر میکرده اگه زود ایراد بگیره وحرف در بیاره نشانه اقتداره.در حالی که نمیدونس به این میگن ملکه..بعد عقد چند تا ایراد از اینا میگیره.از جمله اینکه شیرینی کم گرفته بودید ومن نتونستم برای همکارام شیرینی ببرم.....

اینا هم که تا حالا چنین چیزی از ماها ندیده بودن،شروع میکنن به بد گفتن از دختره که این لوس هست ودست وپا چلفتی ..وزن زندگی نیست وخلاصه کلی ایراد بنی اسزاییلی واز چشم پسره انداختن و سعی کردن که ایرادهایی به دختره ببندن ومهریه ندن......

خانواده دختر که اصلا فکر نمیکردن ،کار به این جاها بکشه سعی کردن از در مسالمت وارد بشن ولی اینا اصلا نمیخواستن آشتی کنن.از طرفی اگه خودشون طلاق میدادن باید مهریه میدادن.

کاری کردن ،که به عقل جن هم نمیرسید.به پسرشون گفتن بذار این همینجور بمونه وبرو اون دختر اذربایجانی را بیار...نمیدونم چطور بود که اولش میگفتن اون نمیاد ایران ..ولی تا اینا اراده کردن اومد.فکر میکنم اولش هم اینا اکی نمیدادن.چون اونم از یک خانواده بسیار فقیر بود وپدرش دایم الخمر بود و دخترا خودشون کار میکردن وخرجشونو در میاوردن.

خلاصه بعد یک ماه المیرای اذری با سلام وصلوات اومدوعروسی مفصلی براش گرفتن (خوشگل وکم سن هم بود )وقتی خبر به گوش افسون رسید شکایت کردومهریه اش را گذاشت اجرا ولی بعد از اولین دادگاه نمیدونم چجوری حرصش را در آورده بودن که دختر بیچاره در سن بیست وشش سالگی سکته کرد واز دنیا رفت.................................................................................................................................

 

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 164 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 7:27