ماهنامه آذر ماه

ساخت وبلاگ
تنها دلخوشی من به این پیاده روی های روزانه بود که هم برای کنترل وزنم وهم کنترل قندخوبه وهم روحا ادمو شارژ میکنه.از اول مهر با این پا درد اونم دیگه نمیتونم برم ..گفتن برو استخر ، اونم کم از پیاده روی نیست..با اینکه استخر رفتن دنگ وفنگش زیاده وبه راحتی پیاده روی نیست ،ولی به اونم راضی بودم وسعی میکردم یک روز در میان برم..خیلی خوش میگذشت..استخری که میرفتم مخصوص اب درمانی بودواکثرا خانمهایی بودن که در شرایط من بودن وباهاشون دوست شده بودم..ولی بعد از چند جلسه جوشهایی در ارنج راست وبعداز چند روز در ارنج چپ وبعد هم زانو ها پیدا شدن که بشدت میخارید تا بیام از دکتر وقت بگیرم وبرم چند روز طول کشید ودر این مدت به تمام بدنم بجز صورتم سرایت کرد..از شدت خارش خواب وارامش نداشتم ..حدس من یا قارچ بود یا حساسیت به کلر ..ولی دکتر گفت هیچکدام نیست وعلتش اب داغ جکوزی هست که به خاطر دردت سعی کردی زیاد بشینی تو جکوزی  وبدنت عکس العمل نشون داده..راست هم میگفت ..دوتا قرض وپماد ولوسیون داد..ولی خیلی طول کشیدتااثرکنه....خلاصه وقتی از پیاده روی واستخر محروم شدم ،گفتم عیب نداره میشینم تو خونه واستراحت میکنم ومواظب خورد وخوراکم میشم تا وزنم وقندم نره بالا وبا تلگرام خودمو مشغول میکردم ،که اونم فکر کنم به زودی محروم بشم .چون در اواخر دی ماه عمل اب مروارید خواهم داشت...

خلاصه اینارو گفتم تا دلتون برام بسوزه ودعوام نکنید که تا حالا کجا بودی..

روز جمعه هم عروسی نوه عمه همسرم ،دعوت بودیم ..خدا قسمت همه جووناا بکنه خیلی خوش گذشت  ولی موقع رفتن وبرگشتن از تالار شدید سرما خوردم ..

البته روزای خوب هم داشتم در این مدتی که ننوشتم...طبق یک قرار 20 ام هر ماه با دوستان دبیرستان قرار ملاقات داریم که این ماه به درخواست چند نفر دو روز زودتر جمع شدیم یعنی 18ام ودرست روز تولد من ..تو گروه تلگرام همشون تبریک گفتن وفکر کردم تموم شد ..خواستم یک کیک درست کنم یا بخرم ولی منصرف شدم و یک دیس دلمه کلم درست کردم وبردم ..ودر کمال تعجب دیدم  ریتا ،یکی از دوستان کیک خریده و مثلا سورپرایز کرده منم خیلی شرمنده شدم وتعارف وتشکر که چرا خجالتم دادی واز این حرفا ..اونم گفت برای همه آذر ماهیهاس..زود ولووم تشکرات را کمی کم کردم ویادم افتاد سیمین دوست صمیمی ریتا هم آذر ماهی هست وبیشتر برای اون بوده کیک..چون پارسال هم براش کیک گرفته بود والبته پولش را از ماها گرفت..ووقتی من وسیمین ومعصومه سه تایی شمعها را فوت کردیم وعکس دسته جمعی گرفتیم ..از آیسان خواستم که بیاد پیشم وعکس دوتایی با کیک بگیریم ،ومتوجه شدم که ریتا بال بال میزنه که سیمین تو هم عکس تکی بگیر.اونجا بود که مطمین شدم کیک برای سیمین بوده..ولی در کل خیلی خوش گذشت..

 

این ریتا از بهترین های گروه ماست ..هم مهربونه هم مهمان نواز وهم دست ودل باز..ولی این روزا احساس میکنم این کاراش بیشتر برای اینه که همیشه خودش در راس باشه واگه یکی بخواد محبتی به جمع بکنه خوشش نمیاد ..مثلا چند بار شده که ریتا چیزی درست گرده واورده وهمه از دست پختش تعریف کردن ..ولی اون رور که همه از دلمه ای که من برده بودم تعریف کردن ریتا اولش چیزی نگفت ..بعد پرسیدن ترش چی رده بودی گفتم ابغوره وکمی شکر یا شیره انگور میزنم وهمه به به چه چه کردن .ولی ریتا لب برچید .گفت من عسل و ابغوره میزنم ..یعنی اگه عسل نزنم همه اهل خونه میگن اصلا خوب نشده..ب..با اینکه خیلی دوسنش دارم ولی یه کم ناراحت شدم.. نظرتون من زیادی حساس هستم؟(نخود چی خوران خیلی وقت بود نکرده بودم)..

 

چهارشنبه 23ام خونه خواهرم بودیم ..قرار بود دختر عموهام برای چشم روشن خونه تازشبیان اونم  گفته شام بیایید..پسرخاله همسرم مدتی باخواهرم همکار بود ودر همون مدت کم یکی از مقاله های علمی خواهرم را کش رفته وبه نام خودش در پایان نامه دکتراش استفاده کرده..خواهرم چند بارچند بار از طریق قانون علیه اش اقدام کرده بود ولی طرف زرنگ بود  ودست خواهرم به جایی بند نبود..تا اینکه اونروز در جمع دختر عموها صحبتش شدو داماد دختر عمو راه دیگری بهش نشون داد وقول داد خودش هم کمک کنه...

 

از اونجا که مادر من عجول تشریف داره پنجشنبه گذشته مراسم شب یلدا را برگزار کرد وهمه بچه ها ونوه ها را دعوت کرد وهندونه وحلوای گردو وحلوای هویج وکلیه ملزومات شب یلدا را تهیه کرده بود وخودشو راحت کرد..علاوه برعجول بودن نبودن ایلار را در شب یلدا بهانه کرد..قدیما هم از اینکارا میکرد .ولی من خوشم نمیومد و ذر روز اصلی تنها میموندیم...چون بقیه خواهر وبرادرام خونه پدرومادر همسرشون میرفتن ،ولی مادر شوهر من مارو دعوت نمیکرد..

یک کیک خوشگل  وگنده هم خواهر جونم برام سفارش داده بود (البته به سفارش مادرم)ویک تولد سورپرازی دیگر در کنار عزیزانم برگزار کردیم..شب یلدا هم نقشه کشیدیم دوباره آوار بشیم خونه مامانم یا هم دخترا را میگم بیان اینجا....

ادامه ماجرای روح انگیز را درپست بعد وبه زودی میگم

 

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 167 تاريخ : چهارشنبه 1 اسفند 1397 ساعت: 7:27