سونامی

ساخت وبلاگ
سیزده بدر را رفتیم خونه مامانم .همه بودن بجز زنداداشی که مریضه.خواهرم به سفارش مادرم از بیرون کباب گرفته بود ومادرم هم برنج پخته بود.بعد از ظهر دختر کوچکم ودخترای برادر هام هرکدوم هنر خودشون را نشون دادن دختر برادر بزرگه گیتار میزنه..دختر برادر کوچکه پیانو ودختر من سه تار وپیانو.اونا البته مرتب کلاس میرن ولی دختر من با اینکه کلاس کم رفته..خیلی بهتر بود..هر سه همزمان هم میخوندن..کلا خوش گذشت.باید صدقه ای چیزی می دادم..چون یک مشکل خیلی حادی برام پیش اومده...روز چهارشنبه ناهار بچه ها خونه ما بودن وفسنجون درست کردم وبسیار مقبول افتاد..بعداز ناهار دختر وسطی رفت وعصر دختر تبریزی وآیسان  وشب دختر دومی ویک دفعه خونمون ساکت ساکت شد..روز پنجشنبه یعنی دیروز کلا استراحت کردم ومیخواستم تمدید قوا کنم وزندگی روز مره را از سر بگیرم که به یک باره  ، مشکل آوار شد رو سرم..ودیگه فکر نکنم هیچ وقت درست بشه..الان هم از شدت ناراحتی اومدم کارگاه حاجی وتک تنها توی کانکس نشستم..دیشب هممون شب بسیار بدی را گذروندیم.نه خواب بودم ونه بیدار..گاهی حس میکردم تو عالم دیگری هستم..و فراموشی موقت میگرفتم ولی به یک باره افکار ویرانگر به سراغم میامد..

 

ببخشید نگرانتون کردم اصلا توضیح دادنی نیست

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 170 تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1398 ساعت: 10:24