پایان سفر

ساخت وبلاگ

روز آخر سفر نمیدونم از خستگی بود یا بی تجربگی که من یک محاسبه غلط کرد وبلیط اتوبوس را برای سه شنبه ساعت ده شب گرفتم .در حالی که کل بعداز ظهرش را بیکار بودیم ومیتوستیم زودتر حرکت کنیم اینقدر بیکار که سینما رفتیم وولیعصر را گشتیم ودوباره اومدیم هتل وتو لابی استراحت کردیم وتازه دوساعت زودتر رسیدیم ترمینال

ویک اشتباه دیگر هم این بود که میونستم لباسا ی مجلسی را هم با خودمون ببریم تهران  واز تهران مستقیم بریم تبریز وکلی در وقت وانرژیمون صرفه جویی میشد.البته این کارو بخاطر مادرم کردم که بال بال میزد برای این عروسی.انگار مثلا عروسی نوه خودشه..خلاصه اتوبوس مارو ساعت نه صبح رسوند ارومیه..برای اینکه وقتمون تلف نشه به همسر گفتم نیا دنبالمون.چون معمولا قدری آدمو علاف میکنه.

چشمتون روز بد نبینه خسته وکوفته رسیدیم خونه.در حیاط را باز کردیم واومدیم تودیدیم در راه پله قفله..چون هیچوقت این دور قفل نمکنیم.منم تو دسته کلیدام ندارم.دیگه تا همسر از اون شهر بیاد شد ساعت ده.آیسان سریع دوش گرفت وبردمش کلاس موسیقی ولی پام به خونه نرسیده زنگ زد که کلاس امروز تاخیر داشت ومنم کنسلش کردم.دیگه فرصت نبود برم دنبالش وگفتم خودت برگردومنم یک دوش گرفتم وآماده شدیم وبا اسنپ رفتیم دنبال مامانم که دیدم مامانم یک ساک بزرگ دستش وایستاده کنار خیابان...گفتم مامان این کیف به این بزرگی چیه ما که مستقیم میریم تالار..گفت چیزی نیست لباسا مه ..ولی خیلی سنگین بود.دیگه مجبور شدم سواری دربست بگیرم .چون کیف به اون سنگینی را نمیتونستم تو ترمینال اینور واونور بکشم..یه راست رفتیم تالارو مثل جنس قاچاقی همش در حال قایم کردن اون کیف بودم..کنجکاو بودم زود بدونم توش چیه.البته یه مقدار رخت ولباساش بود..چند بطری عرقیات و یک قوطی شیرینی بزر۷

 

۷گ توت سیاه از حیاطشون چیده بود.یعنی دونه دونه با دستش چیده بود که له نشن‌...عروسی هم خوب بود وخوش گذشت.شام هم تورستوران همون تالار بود.دختر دومی وشوهرش و بچه هاش هم کمی دیرتر از ما خودشونو رسوندن..دختر سومی نیومد..همش تو تالار جای خالیش راحس میکردم و قلبم فشرده میشد وزود به خودم دلداری میدادم که خدا را شکر که دخترم صحیح وسالم تو خونش نشستهّ واز زندگیش هم ناراضی نیست..تو همین افکار بودم که نوبت رقص عروس وداماد رسید..روی سن ایستاده بودن ومنتظر بودن تا آهنگ مورد نظرشون پخش بشه که به یکباره آهنگ کی بهتر از تو عارف پخش شد ..

کی بهتر از تو که بهترینی تو ماه زیبای روی زمینی

تو قلب من باش که تا که بفهمی چه دلبرانه به دل میشینی

حتی بدی هات بخشیدنی بود شرم تو چشمات بوسیدنی بود

همه حواست جامونده پیشم من به کم از تو راضی نمیشم

تو جای من باش تا باورت شه دیوونه ی عشق تو هستی یا من

تو چشم من باش تا که ببینی که چشمای تو چه کرده با من

 

دیگه نتوستم جلوی اشکامو بگیرم..آخه دختر قشنگم تو عروسیش با این آهنگ رقصید وچه زیبا درخشید حتی بچه های کوچولو هم هر وقت این آهنگو میشنون یاد عروسی دختر م میوفتن وبا زبان کودکانه اسمشو میارن..اگه واقعا با آهنگ میرقصیدن من دیگه نمیونستم بشینم .چون دخترم دوست داشت اونم میومد .ولی بخاطر همین اختلاف پیش اومده ترجیح داد نیاد..ولی خدارا شکر با این نرقصیدن..

مردا فقط برای شام دعوت بودن..شوهرم نتوست بیاد.سر شام داماد اولی همونی که عروسی برادرش بود، گفت من صبح زود باید برم ماموریت ..گفتم پس کی میخوابی..گفت مراسم زود تموم میشه .شامو که خوردیم میبریم عروس وداماد را از دم درشون بدرقه میکنیم وبرمیگردیم..دخترم نگاه تندی کردو چیزی به شوهرش گفت که من آخرشو شنیدم..مگه منو از خونم بدرقه کردن که حالا برم بدرقه عروس..

وای خدا با خودم گفتم حالا یه دعوا هم اینجا شروع میشه..

ولی خدا پدرشو بیامرزه..هیچی نگفت بعد شام هم همه سوار ماشینا شدن ومن دیدم رفت چیزی به مادرش گفت و تا جایی دنبال کاروان عروس رفتیم ولی وسطا از کاروان جدا شد و رفتیم خونه..حتما به مادرش هم گفته که مثلا من فردا باید برم ماموریت ونمیتونم بیام..از این سیاستها داره..

به بچه ها هم اینقدر خوش میگذره که اصلا دوست ندارن از هم جدا بشن و قرار شد سحر وبچه هاش بمونن وما با شوهر سحر بر گردیم.ولی با توجه به ماجراهای اخیر با خودم گفتم اگه تو راه حرف بزنم باهاش ممکنه چیزی از دهنم بپره که نباید میگفتم چون خیلی حرف در آر هست..اگه هم لالمونی بگیرم بازحرف در میاد..خسته هم بودم وگفتم سر ظهر با اتوبوس میرم..واین شد که امروز ساعت چهار رسیدیم خونه..

ببخشید طولانی شد نتوستم خلاصه کنم.

 

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 138 تاريخ : جمعه 24 خرداد 1398 ساعت: 15:24