آبشار ای ولی

ساخت وبلاگ
امروز بازم همراه برادرم رفتیم طبیعت گردی. حاجی فردا (شنبه )برمیگرده.گفتم تا فرصت هست با برادر جان بگردیم. چون اگه اون بیاد نه خودش همراهی میکنه نه میذاره ما بریم..همیشه خدا کار وکار..امروز قرار گذاشته بودن که هرکس برای خودش آذوقه برداره.اینجوری بهتر بود .ما هم صبحانه وونهار وچایمون را برداشتیم ورفتیم دم در خونه داداشی واز اونجا به بعد با ماشین اونا رفتیم.اول رفتیم دامنه یک کوهی وماشینارو گذاشتن اونجا .فقط یک نفر چون پای خانمش درد میکرد قرار شد ماشینش را بیاره بالای کوه .همه مواد غذایی را هم تو همون ماشین گداشتن.. .داداشم به من پیشنهاد کرد که با اونا برم .منم چون نمیخواستم زیاد خسته بشم قبول کردم.چون پنجشنبه آینده جشن تولد داریم برای آیسان .ووقتی بدنم کوفته میشه تا چند روز درد دارم.راهش بیراهه بود وکمی سخت ولی ما زودتر از کوه نوردها رسیدیم .خیلی جای باصفایی بود انگار تکه ای از بهشت بود.صبحانه ونهار را همونجا خوردیم وبازم ما با ماشین برگشتیم وبقیه پیاده.اینبار آیسان و دختر اون خانم هم با ما اومدن.

من آدم حسودی نیستم واز خوشی دیگران شاد میشم .ولی گاهی آدم ناخودآگاه تو ذهنش مقایسه میکنه.علی آقا همون آقایی که پای خانمش درد میکرد خیلی دلش میخواست با بقیه کوه نوردی کنه .ولی به خاطر خانمش نکرد..حتی پیشنهاد کردیم ما دوتا بمونیم پای کوه  تا اونا برن وبرگردن وراضی نشد وگفت از نظر امنیتی درست نیست.یا وقتی با ماشین از اون جاده صعب العبور میرفتیم چند بار کف ماشین خورد زمین ویک بار از وسط رودخانه ای رد شدیم .ولی اصلا عین خیالش نبود وخوشحال بود که خانمش را به بالای کوه رسونده.تازه وقتی رسیدیم بالای کوه باید مسافت کوتاهی را هم پیاده میرفتیم تا به بقیه میرسیدیم ..اگه بودید ومیدید که خانومه چه نازی میومد وعلی آقا مثل ین نی نی کوچولو نازشو میکشید که یه ذره هم بیایی تمومه ویک دقیقه هم ازش غاقل نبود.اون وقت من چی .شوهرم همچین جاهایی که اصلا نمیاد .تازه اگر هم بیاد من باید شش دانگ حواسم بهش باشه که مبادا چیزی بر خلاف میلش باشه و تندی کنه...خدا شانس بده..

وفتی هم برگشتیم پای کوه،اصرار کرد که تا رسیدن بقیه بریم آبشاری که در مسیر بود ،را ببینیم.بازم از خانم ناز واز ایشون خریداری ناز ..وخدارا شکر رفتیم وچقدر زیبا بود.واقعا برای خودم متاسف شدم که در نزذیکی شهر ما چنین مناظر زیبایی هست ومن در 58 سالگی اولین بار هست که میبینم.جاتون خالی خیلی قشنگ بود وکلی عکس گرفتیم.واقعا حای بکر و قشنگی بود.

اینا یک دختر یکی یه دونه وسر وزبون دار هم داشتن.که هر بار ما میگفتیم نگین خانم از ما عکسی بگیر میگفت با گوشی خودم میگیرم میفرستم براتون.کنار آبشار کلی عکس دوتایی وسه تایی وچهار تایی گرفتیم وحتی وقتی علی آقا رفت اون دور وبر روسری هامون را برداشتیم ونگین خانم تیک تیک هی عکس گرفت..وگفت براتون میفرستیم.اون وقت حالا چیکار کرده همه عکسا رو یه جا ریخته تو گروه ونوشته من حوصله ندارم جدا کنم خودتون سوا کنید .حالا ما باید 400 عکس را دانلود کنیم..حالا اون جهنم آخه عکسای مارو چرا گذاشتی  تو گروهی که کلی غریبه هست ..اینم غصه امشبم شد...

 

از حاجی هم خبر خواسته بودید فردا انشالله بر میگرده.یک خونه 65متری در بی لیک دوزی استانبول گرفته ....

از مشکلم پرسیده بودید ،گفتم که قابل حل نیست ..ولی سعی میکنم بهش فکر نکنم زندگی میگذردوذهنم  را به چیزای دیگه در گیر کنم..مهمونی میرم ومهمونی میگیرم ..

دیروز جاری خواهرم جشن تولد  دخترش دعوت کرده بود.برای یک خونه معمولی کل همکلاسای دخترش وکل همکارای خودش وکل فامیل را دعوت کرده بود ..بیچاره کلی هم هزینه کرده بود ولی وقتی مهموناش جا برای نشستن پیدا نمیکردن،نزدیک بود سکته بزنه .والا خونه من دو برابر اونه ولی جرات نمیکنم اونجوری مهمون دعوت کنم..

فردا مهمونی دوره دوستان دبیرستانم هست .خدا کنه حاجی به موقع بیاد ومنم بتونم سر وقت برم مهمونی..

پنحشنبه دوازدهم هم تولد آیسان هست.از فردا باید در حال تدارکات باشیم. دیگه فکر نکنم بتونم تا مدتی پستی براتون بذارم و به قول نگین حون تا مدتی میرم مرخصی وبلاگی..ولی سعی میکنم به وبلاگاتون سر بزنم وعوض این مدتی که نتونستم کامنتی برای دوستان بذارم را جیران کنم.

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 220 تاريخ : جمعه 24 خرداد 1398 ساعت: 15:24