سوتی

ساخت وبلاگ

دلم برای شمادوستان ونوشتن برای شما تنگ شده ولی با حال واحوال این روزا حوصله ای برام نمیمونه.مخصوصا خونه ما که از صبح اخبار برقرار هست وهمزمان تفسیر همسر جان.

اینروزا هم که همش سقوط هواپیما را تفسیر میکنه..صبح حاجی آماده شد که بره بیرون .من فکر کردم رفته.نگو رفته وپشت میز کامپیوتر نشسته.منم روی مبل دراز کشیدم ونمیبینمش.

دخترم از خواب بیدار شد واومد گفت بحث چی بود .گفتم نگو هواپیما را خودشون زدن .دروغای اینارو که میشنوم یاد ملکه میوفتم.اونم خیلی راحت دروغ میگفت.دخترم با اشاره وزیر لب گفت بابا!!

با صدای بلند گفتم رفته خودم دیدم..بازم اشاره کرد ودیدم نشسته ..البته فاصله زیاد بود .نمیدونم شنید یا نه..ولی من دیگه از خجالت آب شدم.درسته اینروزا خودش هم از مادرش گله داره .ولی تو روش من همراهی نمیکنم.خلاصه یواش رفتم تو اتاق آیسان وجیکم در نمیومد..نیم ساعت بعد دیدم دنبالم میگرده وصدام میزنه .یواش اومدم بیرون وهیچکدام به روی خودمون نیاوردیم..

این پست را یک ماه پیش نوشتم وثبت موقت کردم ویادم رفته ثبت کنم

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 136 تاريخ : پنجشنبه 22 اسفند 1398 ساعت: 23:30