سال قبل همین روز

ساخت وبلاگ

سلام دوستای گلم .بازم فرا رسیدن سال نو را تبریک میگم وامیدوارم این بحران را هم به سلامتی بگذرانیم وروزهای خوبی پیش روی هممون باشه.

15 فروردین سال گذشته برای من روز عجیبی بود صبح که از خواب بیدار شدم احساس خوشبختی بیحدی داشتم ولی به عصر نرسیده همه احساسم از بین رفت وچقدر خودم را درمانده  وبیچاره حس میکردم.

آخه یک ماه قبلش دو تا داماد ها را آشتی داده بودم ودر ظاهر همه چیز خوب وخوش بود بیشتر روزهای عید را دور هم بودیم تولد سوین وآیلار را باهمدیگه جشن گرفتیم ..12ام همگی  خونه خواهرم بودیم وسیزده را خونه مامانم و14ام بازم خونه ما .یادمه فسنجان درست کرده بودم وچقدر اون پسرک احمق(داماد مخلوع)تعریف کرد وچقدر میخواست خودش را موجه جلوه بده ومامان جون مامان جون میکرد.

ولی نگو  از همون روز آشتی کنان  داره نقشه میکشه.یک اکانت تلگرام به اسم دخترم باز کرده بوده وبه داماد دومی پیام میداده ودنبال این بوده که مدرکی چیزی ازش به دست بیاره وکینه وعقده اش را خالی کنه..وقتی هیچ مدرکی گیرش نمیاد .

روزی که خونه خواهرم بودیم موبایل یدکی داماد دومی را کش میره(اینو بعدا فهمیدیم)وسه روز بعدش گوشی دخترم را هم از بالای سرش برمیداره ومیبره اداره .به بهانه اینکه میخوام گلس بزنم.بعد شروع میکنه اس ام اس دادن ازاین گوشی به اون وبرعکس.وای خدا از گفتنش نفسم بند میاد...

عصر با خواهرم ومادرم وداشتیم میرفتیم عیادت مریضی .من ماشین نبرده بودم.شوهر خواهرم رانندگی میکرد..یه دفعه سحر زنگ زد ..با گریه وترس..گفت ماما این پسره چی میگه..الان  زنگ زده به خونمون وافشین را به فحشهای رکیک وناموسی بسته وبعدش گفته الان میام میکشمت..مامان تو رو خدا شوهر من دوماه پیش مشکل داشت ودر قلبش فنر گذاشتن به شما نگفتیم که ناراحت نشید.این استرس اینو از بین میبره..داره سکته میکنه .هم توهین کرده هم تهمت میزنه هم فحشهایی که ما تو عمرمون نشنیدیم..حالا هم میترسم بیاد وکتک کاری راه بیوفته................

حالا دیگه بعد از اون چه ها کشیدیم وچه برسرمون اومد خدا میدونه .سه ماه صبر کردیم تا بلکه پشیمون بشه وبیاد معذرت خواهی ولی  بیشتر طبکارم بود. به پدر ومادرش گفتم اونا هم طرف پسرشون را گرفتن.

اینقدر ناراحت بودم که شب وروز کارم گریه بود.اصلا نمیدونستم باید چکار کنم.تا اینکه یه روز خواهر شوهر کوچکم زنگ زد که زرین چرا خبری ازت نیست ..ومن زدم زیر گریه وگفتم دیگه دلخوشی از خونه من رفته....

اونم نه گذاشت ونه برداشت راحت گفت تو باید این پسرو از زندگیتون حذف کنی.هیچ چاره دیگری نداری.اصلا باورم نمیشد..گفت درسته منم چند بار تا پای طلاق رفتم ودوباره آشتی کردم.ولی این فرق داره.

بعد یادم افتاد اینا قبل ازدواج پیش مشاور رفته بودن.ادرسش را از دخترم گرفتم ورفتم پیشش.اول اسم پسره را نگفتم واز کاراش گفتم.وسط حرفام گفت خانم بسه دیگه نگو این آدم درست بشو نیست.گفتم پس چطور شما بهش اجازه ازدواج دادید.سریع پرونده اشو اورد وگغت من به پدرش گفتم فعلا این صلاحیت ازدواح نداره ..پدرش ناراحت شد ودیگه پیش من نیومدن..شما هم تا دیر نشده دخترت را نجات بده..

ولی دخترم نمیخواست به این بهانه تقاضای طلاق بکنه. قرار شد یا آدم بشه با اگه خطایی کرد دیگه کوتاه نیاد. سه ماه همینجور موند....

تا اینکه پای شوهرم  سوخت وبردیمش بیمارستان .پسره مثل غریبه ها وبا اکراه اومد سر زدورفت.شب همون روز همسرم پاشو کرد تو یه کفش که منو از بیمارستان ببر خونه.کادر بیمارستانم میگفتن شبانه نمیشه .در همین گیرودار خواهر شوهرم زنگ زد.گفت زرین شما بهانه میخواستید برای جدایی نگو کل فامیل میدونن این پسره لاابالی هست (چند تا فحشم داد)وروشون نمیشه به شما بگن.حالا من همش میگم ریتا دارم داداشتو ترخیص میکنم .بعدا حرف میزنیم..ولی اون هیجان زده بود واصلا نمیپرسید داداش چشه/وتند تند میگفت نگو خودش خرابه وبه شوهر سحر افترا میگه..

خلاصه کلام اینکه این پسره در این دوسالی که داماد ما بوده شبانه به زنها ودخترای فامیل پیغام میداده و دری وری میگفته .باز من صبوری کردم وگفتم هیچی نگو داداشت خوب بشه بعد یه کاریش میکنیم.ولی اتفاقی همون روز سوین چتهای منو با یکی از فامیلها دید واینکه از مزاحمتهای پسره اسکرین شات داشت..ودیگه فردای اونروز تصمیم گرفت متارکه کنه..بقیشم دیگه میدونید دیگه..

ولی راستش اصلا فکر نمیکردم یک سال نشده همه چیز تموم بشه والان دیگه بینمون نباشه .

نمیدونم اشتباه ما بود که زیاد دقت نکردیم  یا بد شانسی یا هر دو. ولی هر چی بود تموم شد.

یادمه حدود ده سال پیش هم یک مشکل خیلی بزرگی برامون پیش اومده بود ..اونوقتم خیلی غصه میخوردم وآنی از یادم نمیرفت..یه بار برای کاری به اداره ای رفته بودم که جمله ای از حضرت علی به چشمم خوردکه نوشته بود

دنیا دو روز است یک روز با تو و روز دیگر علیه توست . . . روزی که با توست مغرور نشو ، و روزی که علیه توست نومید مگرد زیرا هر دو پایان پذیرند . . .(امیرالمومنین علی (ع) )

یک لحطه احساس کردم که خواست خدا بوده که من در لحظه ای که به غصه هام فکر میکردم این فرمایش حصرت رابخونم. واز اون به بعد همیشه این حدیث را به خودم یاد آور میشم.

امیدوارم شادیهاتون طولانی وغم وغصه هاتون صفر بشه ..

این بیماری هم ریشه کن بشه وبتونیم به زندگیهای عادیمون برگردیم.همون که همش میگفتیم خسته شدیم از روز مرگی..

ببخشید که سرتون را درد آوردم..امروز سالگرد این قصه بود وخواستم همه حرفامو بگم وپرونده را ببندم.

درستش اینه که فراموش کنم وبه قول بیرانوند در برنامه دیشب دور همی تصویرسازی خوب بکنیم برای آیندمون.ولی من همش تصویر سازی بد میکنم برای اونا(نفرین) .

باید خیلی روی افکارم کار کنم.

جواب کامنتهای پست قبل را در اولین فرصت میدم ممنون از همتون

عروس دهه شصت...
ما را در سایت عروس دهه شصت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : zarrinpur94o بازدید : 140 تاريخ : پنجشنبه 4 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:02